حقیقت شب قدر چیست؟
 
شهید یگانه ایراج
شهید یعنی کسی که زنجیرهای اسارت روح خود را پاره کرد و آزاد شد. شهید یعنی آزاد, شهید یعنی بی نهایت...
چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : شهید یگانه

 شب قدر یعنی عبور از گذشته و تولدی دوباره...

9. شب قدر یعنی از چی بترسیم و از چی نترسیم.

از سوسک میترسیم ولی از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمیترسیم!

از عنکبوت میترسیم ولی از این که تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمیترسیم!

از خفاش شب میترسیم ولی از شبی که افکارمون خفاشی میشه نمیترسیم!

از خوب سرخ نشدن سبزی قورمه میترسیم ولی از سرخ کردن آدما از خجالت نمیترسیم!

از جا نیفتادن خورشت میترسیم ولی از این که هیچ کسی جای خودش نباشه نمیترسیم!

از دیر جوش اومدن آب برای چای میترسیم ولی از جوش آوردن خون آدما نمیترسیم!

از لولو خور خوره های تو فیلم ها میترسیم ولی از هیولای نفس نمیترسیم!

از گم کردن سکه هامون میترسیم ولی از یه سکه پول کردن دیگران نمیترسیم!

از شکستن لیوان میترسیم ولی از شکستن دل آدما نمیترسیم!

از لکه دار شدن لباسای سفید میترسیم ولی از کثیف شدن سفیدی روحمون نمیترسیم!

از خواب موندن میترسیم ولی از عمری که همش به خواب سپری شد نمیترسیم! شب قدر یعنی شب بیداری، شب آگاهی، شب فهمیدن و ...

از وقت کم آوردن میترسیم ولی از هدر رفتن وقتی که داریم نمیترسیم!

از اینکه بهمون خیانت کنند میترسیم ولی از خیانت کردن به خودمون نمیترسیم!

از اینکه دلمون بشکنه میترسیم ولی از درب و داغون کردن دل آدما نمیترسیم!

از اینکه دلخورمون کنند میترسیم ولی ازاینکه خون به دل دیگران کنیم، نمیترسیم!

از گم کردن راه میترسیم ولی از هیچ وقت به هیچ جایی نرسیدن نمیترسیم!

از خستگی سفر میترسیم ولی از دست خالی رفتن و برگشتن نمیترسیم!

از اینکه نادیده گرفته شیم میترسیم ولی از اینکه نادیدنی هارو نمی بینیم نمیترسیم!

از اینکه یه روز تموم بشیم میترسیم ولی از اینکه تموم نشده بی مصرف بشیم نمیترسیم!

از اینکه آدما فراموشمون کنند میترسیم ولی از اینکه خدا از یادمون بره نمیترسیم ...

10. شب قدر یعنی احساس رضایت داشتن و شکرگزارخدا بودن...

در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست. از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود... اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.

پسرجوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد ...به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد: چه پسرجذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما ادکلن خوشبویی هم زده...

چقدر عینک آفتابی بهش میاد... یعنی داره به چی فکر می کنه؟

آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می کنه...

آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت...)

می دونم پسر یه پولداره... با دوستهاش قرار می ذاره که با هم برن شام بیرون.کلی با هم می خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛ میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته! یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!! دلش برای خودش سوخت. احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می شد...!!!

ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد.

مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود....

پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد...

یک، دو، سه و چهار ... لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند. ..

از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد...

11. شب قدر یعنی قدر چیزای خوب را بدونیم...

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که در کنار در گلفروشی نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: دختر خوب چرا گریه می کنی؟

دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا، من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!!!

مرد، دیگر نمی توانست چیزی بگوید، بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!

12. شب قدر یعنی نسبت به همنوعمان عشق و عاطفه مثبت داشته باشیم. شب قدر یعنی برای ساختن دنیای خود، بر شانه های دیگران سوار نشویم و دنیای دیگران را خراب نکنیم.

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: "اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات میخرم."

دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هرروز دست و پای100نفر زخم شود!!!

سپس با خود گفت نه خدا نکند!

13. شب قدر یعنی:

 بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

شب قدر یعنی همدلی، همدردی، دست از رقابتهای بیهوده برداشتن و به فکر هم بودن...

چند سال پیش در پارا المپیک سیاتل 9 شرکت کننده در خط شروع صد متر قرار گرفتند، که همگی معلول جسمی یا ذهنی بودند، با صدای شلیک گلوله همگی شروع به دویدن کردند، البته نه به صورت دو که با حالتی شبیه به دویدن با شوقی که برای اینکه مسابقه را به پایان برسانند و برنده شوند همه میدویدند به جز پسر بچه ای که پایش به خاطر نقصی که داشت لغزید و دوباره افتاد. او شروع به گریه کرد، هشت شرکت کننده دیگر صدای گریه او را شنیدند، سرعتشان را کم کردند و به عقب برگشتند و بعد همگی به طرف پسر بچه رفتند، دختر بچه ای که مبتلا به سندرم داون بود، خم شد و پسر بچه را بوسید و گفت: "این خوبش میکند." بعد هر 9 نفر دستهایشان را با هم حلقه کردند و تا خط پایان با هم رفتند. همه تماشاچیان بلند شدند و برای چند دقیقه آنها را تشویق کردند .شب قدر یعنی وقتی کسی افتاده اگر بلندش نمی کنی حداقل بهش لگد نزن!!!

14. شب قدر یعنی چشم ها را باید شست و جور دیگر دید، گوشها را باید شست و جور دیگر شنید، دلها را باید غبار روبی و جور دیگری احساس کرد...

مادر ترزا می گوید:

مردم غالبا نامعقول، خودخواه و غیرمنطقی اند با این وجود آنها را ببخشید.

اگرمهربان باشید ممکن است مردم شما را متهم به چاپلوسی کنند با این وجود مهربان باشید.

اگر توانستید دوستان دروغین و دشمنان واقعی خود را تشخیص دهید باز هم مهربان باشید.

اگر صادق و روراست باشید ممکن است مردم فریبتان بدهند با این وجود صادق و روراست باشید.

چیزی را که طی سالها میسازید ممکن است کسی یک شبه خراب کند با این وجود بسازید.

اگر آرامش و شادی بیابید ممکن است حسادت بورزند با این وجود شاد باشید.

کار خوبی که امروز انجام میدهید مردم اغلب فراموش میکنند با این وجود کار خوب را انجام دهید.

بهترین چیزهایی که دارید به مردم بدهید. هرچند ممکن است کافی نباشد با این وجود بهترین چیزهایی را که دارید به مردم بدهید. همه اینها بین تو و خداست و بین تو و این افراد چیزی وجود ندارد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

شهید علی یگانه در بخشی از وصیتنامه خود نوشته است: “به یگانه فرزندم بگویید، پدرت به سفر کربلا، به زیارت قبر شش گوشه اباعبدالله(ع) رفته و وقتی بزرگ شد، او را کاملا روشن نموده و به او بگویید پدرت به مقابله با دشمنان اسلام و پیامبر خدا رفته و برای اسلام قیام نموده و در این راه جان خود را به پیشگاه مقدس خداوند تقدیم نمود.” او پس از آن خودش را برای رفتن به سربازی معرفی کرد و از آنجا که قد و قامت اراسته و تنومندی داشت سرباز گارد آن زمان شد و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در صدا وسیما نگهبان بود و بعد از آنجا به «پادگان سلطنت» رفت برادر شهید در مورد وی می گوید : آن زمان که امام دستور دادند ، که همه سربازها پادگانها را ترک کنند، ما عصر آن روز رفتیم که علی را همراه خودمان بیاوریم ، که او گفت : «ما با بچه ها و فرماندهان رده پایین هم آهنگ شده ایم و قرار گذاشته ایم که فردا اذان صبح پادگان را ترک کنیم .» و همانطور هم شد و صبح روز بعد ساعت ۱۰ صبح همگی آمدند و مبارزات خیابانی ادامه داشت تا پیروزی کامل انقلاب اسلامی دست از مبارزات بر علیه رژیم منحوس پهلوی برنداشت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به روستا رفت . شهید یگانه در روستای محل سکونت خویش ازدواج نمود و ثمره آن فرزند دختر می باشد و پس از آن در سپاه ثبت نام نمود و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد . محل خدمت ایشان در« خور و بیابانک » بود تا اینکه چند مرحله برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد ، ولی ، امام جمعه و فرماندهان اجازه نمی دادند که علی به جبهه برود تا سر انجام توانست رضایت آنها را جلب کند و به جبهه برود و بالاخره در یک ماموریت در کردستان منطقه « پنجوین در خاک عراق » منطقه « تپه قوچ سلطان »در سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نایل آمد و طبق وصیت وی او را در زادگاهش به خاک سپردند
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شهید یگانه ایراج و آدرس shahid.yeganeh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 87
بازدید کل : 79358
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1